تا حافظه ام یاری می کند ، از قدیم تا همین چند سال پیش ، تئاتری های اوز از پنجره نمایش وارد می شدند و از همان پنجره هم بی سرو صدا خارج...

انگار دری نبود یا نخواستند دری باشد..

به ذهن و حافظه ام که رجوع می کنم می بینم همان پنجره هم از قامت هنر تئاتر ما کوچکتر بود و باید رنج و مشقات زیادی تحمل می کردی که بتوانی از پنجره نمایش به سلامت عبور کنی و صدمه نبینی. پنجره کوچک اما خیلی از با تجربه ها را خسته کرد و سنشان که بالاتر رفت ( بخوانید سن تجربه هنری ) ، حوصله از پنجره کوچک عبور کردن را در خود نمی دیدند و آهسته و نرم نرمک کنار کشیدند. برخی از آنها بعد ها سری به پنجره کوچک و هنری تئاتر اوز می زدند و نیم نگاهی می کردند و می رفتند و این عادت شده بود برای همه .....

خانه فرهنگ که منسجم شد ، دیدیم یا خیالات بر ما مستولی شده بود که در دیده ایم. نزدیک تر که شدیم واقعا در دیدیم ، دری برای انجمن ها ، دری برای گفتمان ، دری برای بحث و تبادل نظر ، دری برای نگه داشتن تجربه های گرانبهای هنرمندان.

این در اما با آمدن اداره ارشاد اوز ، رنگ شد... سبز سبز سبز..

حالا مثل آن زمان ها نیست و کودکان و نوجوانان ما از در وارد می شوند و از در خارج. رنگ در آن ها را جذب می کند و پنجره ها نیز مجالی هستند برای نفس کشیدن. خیرین نگاه بهتری به هنر و هنرمند دارند و انتظار کودکان و نوجوانان ما را در می یابند. انتظار یک سالن نمایش استاندارد در دل شهر فرهنگی اوز.

از ما که گذشت ، در می بینیم آن هم سبز سبز ، اما هنوز که هنوز است از پنجره کذایی خودمان وارد می شویم.. سخت نگیریم عادت کرده ایم آخر...به فکر نسل آینده باشیم . همین...